درست يادم نيست اما حدود سالهاي 73 تا 76 بود به هر بهانه اي در اعياد مختلف تصميم به كمك به خانواده هاي بي بضاعت ميگرفتيم و كمكها را به كوره پزخانه هاي اطراف تهران مي برديم. شبهاي عيد نوروز بود . مانده بوديم چكار كنيم، وضع مالي خراب. اما انگار مثل مرغ سركنده بال بال ميزديم كه چرا نميتوانيم كاري بكنيم.بالاخره تصميم به اين شد كه حالا كه فقط 10000 تومان داريم اندازه همان هم خرج كنيم اما ته دل ناراضي.اون موقع شلوارهاي جين رنگي راه راه بچه گانه مد شده بود .

گفتيم مي ريم ببينيم چند تا ميشه بخريم . راه افتاديم رفتيم. ميدان امام حسين بين خيابان دماوند و بازار شهرستاني يك پاساژ مانندي بود كه فقط لباس فروشي بود. رفتم داخل يكي از مغازه ها گفتم آقا اين شلوارها چنده ؟

يادم نيست گفت حدود 2000 تومان .
گفتم آقا واقعيت اينه كه ما ميخواهيم اينارو بفرستيم براي بچه هاي بي بضاعت با ما كنار بيا . صاحب مغازه حدودا 30 تا 35 ساله بود , گفت: حالا كه اينطوريه هريكي 800 تومان.
آقا ما هم خوشحال گفتيم تو سايزهاي مختلف 12 تا بهم بده . 12 تا را به ما داد آخر سر خودش 5 تا هم اضافه گذاشت روش و گفت اين هم از طرف ما بده ما هم تشكر كرديم و خواستيم بياييم بيرون, گفت: صبر كن و رفت بيرون و وقتي برگشت گفت: آقا صبر كن همكارا هم ميخوان كمك كنن.
ما وايساديم و آقا بطور خلاصه بگم سيل كاسبهاي اون پاساژ بود كه مي آمدند و كفش و بلوز و پيراهن و شلوار بود كه مي دادند و مي گفتند از طرف ما.
باورم نميشد و اولين سوالم پيش خودم اين بود كه به چه اطميناني اين همه جنس را نديده و نشناخته به من ميدادند . وقتي از همان فروشنده اولي سوال كردم, گفت: به قلبم افتاد بايد كمك كنم……

خدا را شاهد ميگيرم وقتي مي خواستم برگردم يك وانت مزدا 1000 دربست گرفتم  وخود كاسبها گونيها و ملحفه هايي كه پر جنس بود را بار كردند داخل وانت گذاشتيم و راه افتاديم . رفتم سركوچه از سوپر محل كاغذ كادو نسيه گرفتم و يادم نيست از چه كسي هم 10000 تومان ديگر هم قرض گرفتم و همه را تبديل به پنجاه توماني كردم .
تمام خانواده به همراه چند تا همسايه جمع شده بودند و فقط بسته بندي مي كرديم .سايزهاي كوچك ، كفش و بلوز شلوار خالي ، براي كوچكترها و باقی برای بزرگترها. چون لباسها دخترانه و پسرانه بودند به كسي كه قرار بود ببرد گفتيم: كه اونجا بگو خودشان با هم عوض بدل كنند و در هر بسته يك اسكناس پنجاه توماني به عنوان عيدي ناقابل براي اين فرشته هاي كوچك خدا رو زمين گذاشتیم. خلاصه تا نزديكهاي صبح بسته بندي تمام شد و مامور پخش كه شوهر خاله بنده بود حركت و ماموريتش را انجام داد . چيزهايي كه وقتي برگشت  برايمان تعريف كرد قابل گفتن و وصف نيست ولي مي گفت به تمام اهالي محل رسيده است.

خدا اون كاسبهاي اون سال را اگر هستند حفظ كند و اگر نيستند خدا رحمتشان كند.شايد در اعداد و ارقام وتاريخها و ساعتها بخاطر مرور زمان اندكي اشتباه كرده باشم اما اصل ماجرا همين است كه گفتم اجر آن دوستان محفوظ.

خواهشمندم در صورت استفاده از اين مطلب نامي از بنده برده نشود وشما را مديون ميكنم اما كاسبهاي باني اين كار آدرس مشخص دارند وچون سالهاست به آنجا نرفته ام نميدانم الان آن محل نوسازي شده و آيا آن پاكان هنوز هستند يا خير.

موسسه مهر امام هادی:باتشکر از این دوست عزیز .خیرین دیگر نیز می توانند  دیدگاهها و خاطرات خودشان را برای ایمیل موسسه ارسال کنند تا در سایت الصاق و انشالله برای همگان قابل استفاده باشد.

 

به اشتراک بگذارید