در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا(ص) و بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين (ع) و ده سال بعد از شهادت امام حسن(ع) ، در نيمه ماه رجب سال شصت هجري، معاوية بن ابي سفيان از دنيا رفت. معاويه در حدود 42 سال در دمشق امارت و خلافت کرده بود، در حدود پنج سال از طرف خليفه دوم، و در حدود دوازده سال از طرف خليفه سوم، امير شام بود، کمتر از پنج سال نيز او در روزگار خلافت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) و در حدود شش ماه در ايام خلافت امام حسن (ع) حکومت شام را به دست داشت، و با اميرمؤمنان (ع) و امام مجتبي(ع) در جنگ و ستيز بود، چيزي کمتر از بيست سال هم پس از شهادت امام حسن (ع) خلافت اسلامي را بر عهده داشت و دراواخر عمر خود براي خلافت فرزندش يزيد از مردم مسلمان بيعت گرفت.

معاويه سر سلسله چهارده نفر خلفاي سفياني و مرواني بني اميه است که از سال 41 تا سال 132 هجري مدّت هزار ماه حکومت اسلامي را به دست داشتند. معاويه در زمان خلافت خود کاملاً بر اوضاع مسلّط بود و مي توانست بر خلاف صريح قراردادي که با امام حسن (ع) بسته بود عمل کند، مثلاً در قرار صلحي که ميان آنها بسته شد شرط شده بود که شيعيان اميرالمؤمنين را آزار ندهند و آنها را نکشند و همگي در امان باشند و حتّي نام حجر بن عدي کندي که از اصحاب رسول خدا(ص) و شيعيان علي(ع) بود بخصوص قيد شده بود. اما چنان که مورخان اسلامي همگي نوشته اند، معاويه حجر بن عدي و شش نفر از ياران وي را به شهادت رساند و يکي از آنها را زياد بن أبيه نماينده معاويه در عراق زنده به گور کرد و اين مرد بزرگوار عبدالرحمن بن حنان غزّي بود. قدرت و استيلاي معاويه به جايي رسيده بود که هر چه مي خواست انجام مي داد و کسي نبود که چون و چرا کند. علي بن حسين مسعودي از مورخان و جغرافي شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم در کتاب مروج الذّهب مي نويسد که:

«مردي از اهل کوفه در موقع بازگشتن از صفين سوار بر شتر به دمشق آمد. مردي از مردم شام به وي آويخت و گفت اين شتر (ماده) که بر آن سواري از آن من است که در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است، نزاعشان بالا گرفت و هر دو نزد معاويه رفتند. مرد دمشقي پنجاه شاهد آورد که شتر از آن او است، يعني گواهي دادند که اين شتر ماده از مرد شامي است، معاويه هم به حکم شهادت پنجاه نفر شاهد حکم داد ه شتر ماده از آن مرد دمشقي است و عراقي را مجبور کرد که شتر را تحويل وي دهد، مرد عراقي گفت: خدا خيرت بدهد اين شتر ناقه نيست، جمل است يعني ماده نيست، نر است. معاويه گفت حکمي داده¬ام و برگشت ندارد. بعدها که مردم متفرّق شدند، مرد کوفي را خواست به او گفت: شترت چه قدر قيمت داشت؟ و آنگاه بيش از قيمت شت نيز با او همراهي کرد و به او گفت براي علي خبر ببر که من براي جنگ با وي صدهزار مرد دارم که شتر نر و ماده را فرق نمي گذارند. مسعودي بعد از اين داستان مي نويسد اطاعت مردم از معاويه و نفوذ امرش به جايي رسيد که در موقع رفتن به جنگ صفين روز چهارشنبه اي نداي نماز جمعه در داد و با مردم نماز جمعه خواند و کسي نگفت که امروز چهارشنبه است نماز جمعه چرا؟