گفتگو، مناظره و احتجاج از همان آغاز آفرينش، از اساسي ترين ابزارهاي ارتباط جمعي انسان ها براي تفهيم و تفاهم بوده است. تاريخ اديان توحيدي نشان مي دهد كه پيامبران بزرگ الهي نيز همواره در موقعيت هاي گوناگون تبليغي از اين ويژگي عمومي و فطري بشر بهره هاي فراوان برده اند. احتجاج حضرت نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب، موسي و عيسي(عليهم السلام) با كافران قوم و مخالفان فكري خود، در قرآن،([1]) گزارش شده است. چنان كه احتجاج هاي پيامبر اكرم(ص)با مشركان عرب، مسيحيان نجران، يهوديان، ماده پرستان و منكران معاد در بسياري از آيات و منابع حديثي انعكاس يافته است.([2])
پس از پيامبر، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) نيز تداومگر اين سيره بوده اند. مناظره امام علي(ع) با دانشمندان يهود درباره خدا و صفات او،([3])گفتگوي امام حسن و امام حسين(ع)با معاويه و ديگر شاميان، گفتگوي امام باقر(ع)با خوارج،([4]) و مناظره هاي امام صادق(ع)و شاگردان ايشان با زنديقان از اين قبيل است.([5]) اما در اين ميان، گفت وگوي نغز و ژرف امام رضا(ع) با مخالفان، به ويژه عالمان يهود و نصارا، زرتشتي، صابئي، متكلّمان نامدار و ديگران، كه با پيشنهاد مأمون عبّاسي برگزار گرديد، بسيار شنيدني و مثال زدني است. ايشان از راه گفتگو و مناظره، به مقابله با مخالفان پرداختند و سؤالات و چالش هاي زنديقان و اشكالات دگرانديشان در حوزه عقايد اسلامي و شيعي را پاسخ گفتند.([6])

اهميت مناظره هاي امام رضا(ع)

انگيزه مأمون از برگزاري اين گونه مناظره ها، هرچند مورد اختلاف پژوهشگران و صاحب نظران است، اما در اين نكته نمي توان ترديد كرد كه غلبه امام بر حريفان و طرف هاي مناظره با استناد بر كتاب هاي خودشان و بر اساس منطقي محكم و استوار، در نهايت به اثبات حقّانيت و احياي اسلام، مجاب شدن مدعيان گوناگون، اثبات برتري و حقّانيت ائمّه اهل بيت(ع) و پيروان و شيعيان آنها منجر شد. در پي اين مناظره ها بود كه يكي از پوياترين كانون هاي علوم اسلامي، به ويژه شيعي، در خراسان پا گرفت و در دوره هاي بعد، به ايفاي نقشي حياتي در پاس داري از اسلام و تشيّع و ترويج آن پرداخت. ارزش هرچه بيشتر اين مناظره ها، به ويژه با استناد بر كتب مقدّسي همچون تورات، انجيل و زبور، زماني به خوبي روشن مي شود كه شرايط شگفتِ حاكم بر منطقه عمومي خراسان بزرگ از نظر تنوّع فرقه ها و نحله هاي ديني و مذهبي گوناگون و چالش هايي كه از اين ناحيه متوجه اسلام و جامعه مسلمانان بود، مورد توجه قرار گيرد.

مناظره با دانشمند يهودي

امام رضا(ع) در باره نبوت پيامبر اسلام (ص) و دلايل اثبات آن با عالم يهودي به مناظره پرداختند. آن حضرت در اين زمينه، افزون بر پيشگوئي كتاب مقدس يهوديان، به همان دليلي استناد كردند كه عالم يهودي براي اثبات نبوت حضرت موسي(ع) به آن استناد جست.

1 – پيشگوئي تورات در باره پيامبر اسلام: حضرت رضا(ع) در پاسخ به درخواست عالم يهودي براي اثبات نبوّت حضرت محمّد(ص) بر اساس كتاب مقدّس آنان به فرازي از تورات استناد كردند كه داراي قراين روشني بود و به خوبي بر مدعاي آن حضرت دلالت مي كرد; از جمله فرمودند: آيا مي داني كه حضرت موسي(ع) به بني اسرائيل وصيت كرد: پيامبري از ميان برادرانتان به سوي شما خواهد آمد، او را تصديق كنيد و به سخنانش گوش فرا دهيد؟ هنگامي كه عالم يهودي وجود اين بشارت را در تورات تأييد كرد، حضرت فرمودند: آيا بني اسرائيل برادراني غير از بني اسماعيل دارند؟ و آيا از ميان فرزندان اسماعيل(ع)پيامبري جز حضرت محمّد(ص) مبعوث شده است؟ دانشمند يهودي به هر دو پرسش، پاسخ منفي داد. اين فقره مورد استناد حضرت، كه با اندكي تفاوت در چند جاي عهد قديم و جديد آمده، در نسخه هاي كنوني آن نيز موجود است. از جمله در اعمال رسولان، 3: 22 آمده است: موسي به اجداد گفت كه خداوند، خداي شما، نبي اي مثل من از ميان برادران شما براي شما برخواهد انگيخت. ( و نيز ر.ك: تثنيه، 18:15و 18:18ـ19) بدون شك، فراز ياد شده،آمدن پيامبري را بشارت مي دهد كه اولا «همانند موسي» است و ثانياً، از ميان «برادران بني اسرائيل» خواهد بود. برخي از دانشمندان يهود، پيامبر ياد شده را بر يوشع،([7]) مسيحيان پروتستان بر حضرت عيسي(ع) و مسلمانان بر پيامبر اكرم(ص) تطبيق كرده اند.

مسلمانان با شرح بسياري از ويژگي هاي يكسان حضرت موسي(ع) با حضرت محمّد(ص) از يك سو، و تفاوت حضرت عيسي(ع) و يوشع با حضرت موسي(ع)در ويژگي هاي ياد شده، پيامبر اكرم(ص)را مصداق آن پيامبر موعود مي خوانند.([8]) براي ارزيابي درست اين سه ديدگاه و چگونگي انطباق «آن نبي» بر پيامبر اكرم، لازم است دو ويژگي ياد شده براي وي با استناد به خود كتاب مقدّس مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد. بر همين اساس بايد گفت:

الف. مهم ترين ويژگي نبوّت حضرت موسي(ع)داشتن كتاب آسماني و آوردن شريعتي مستقل و خاص است. بنابراين، يك پيامبر تنها در صورتي مي تواند همانند او باشد كه حتماً اين ويژگي را داشته باشد، در حالي كه يوشع و هيچ يك از پيامبران بني اسرائيل ادعا نكرده اند كه همانند وي بوده و شريعتي خاص آورده اند. همه آنان پيرو شريعت حضرت موسي(ع) بودند. از سوي ديگر، خود كتاب مقدّس، يوشع را معاصر موسي(ع) و جانشين آن حضرت معرفي مي كند.([9]) بنابراين، وي نمي تواند همان پيامبر موعود باشد; چراكه آمدن وي در «آينده» خواهد بود. گزارش انجيل يوحنّا نيز اين معنا را تأييد مي كند; چراكه نشان مي دهد يهوديان دست كم تا زمان حضرت يحيي(ع) منتظر ظهور اين پيامبر موعود بودند، در حالي كه يوشع نبي چند قرن پيش از يحيي بوده است.حتي بر اساس گزارش اناجيل، حضرت عيسي(ع) نيز شريعت مستقلي نياورد.او مأموريت داشت همان شريعت موسي(ع) را اجرا و تكميل نمايد: گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم; نيامده ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم. پس هر كه يكي از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم نمايد او در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود; اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد.([10])

ب. از سوي ديگر، فرازهايي از عهد جديد نشان مي دهند كه كاهنان يهود در عصر حضرت عيسي(ع) نيز پيامبر ياد شده را غير از مسيح مي دانستند: و اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آن گاه از او سؤال كردند: پس چه، آيا تو الياس هستي؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبي هستي؟ جواب داد كه ني.([11]) حضرت يحيي معاصر حضرت عيسي(ع) و اندكي پيش از وي مبعوث شد. يهوديان در پي شناخت ماهيت وي، كاهناني را نزد وي فرستادند، ولي او خود را پيامبري غير از مسيح، الياس و «آن نبي» معرفي كرد. مفسّران كتاب مقدّس عبارت «آن نبي» را اشاره به همان پيامبري مي دانند كه در سفر «تثنيه» (باب 18) حضرت موسي(ع) وعده داده بود([12]) و آن پيامبر در ميان يهود، چنان معروف بود كه اشاره كوتاه «آن نبي» براي انتقال آن كافي بود. برخي گفته اند: آنان منتظر پيامبري بوده اند كه سرور انبيا و بزرگ ترين آنان بوده است.([13]) از سوي ديگر، بدون شك انتظار يك پيامبر بزرگ، مسئله بسيار مهمي بوده است و اگر كاهنان و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان (اورشليم) عقيده نادرستي در اين باره داشتند، بايد حضرت يحيي آنان را متوجه خطايشان مي كرد، نه اينكه خطاي آنان را تأييد نمايد. بنابراين، اگر مراد از «آن نبي» مسيح باشد، بايد حضرت يحيي مي گفت: آن دو يكي هستند، نه اينكه بگويد: من آن نيستم.([14]) از گزارش هاي ديگر عهد جديد نيز برمي آيد: بشارت آمدن «آن نبي» به گونه اي در ميان يهود روشن و پذيرفته شده بود كه آنان هنگام ظهور حضرت يحيي(عليه السلام) دچار اختلاف شدند. گروهي وي را همان نبي و گروهي ديگر غير آن خواندند.([15])

ج. افزون بر آنچه گفته شد، به صورت جدلي مي توان در پاسخ مسيحيان گفت: بر اساس الهيّات رايج آنان، تفاوت هاي زيادي بين حضرت موسي و عيسي(ع)وجود دارد، و به ديگر سخن، حضرت عيسي(ع) نه يك پيامبر، بلكه خداي مُجَسَّد خوانده مي شود كه هيچ انساني با وي قابل مقايسه نيست.([16])

2- دليل نبوت موسي(ع) و دلالت آن بر نبوت پيامبر اسلام(ص): دانشمند يهودي در پاسخ امام رضا(ع) درباره چگونگي اثبات نبوّت حضرت موسي(ع) به معجزاتي از قبيل شكافتن دريا، اژدها شدن عصا در دست وي، بيرون آوردن يد بيضا و جاري ساختن چشمه آب از سنگ با زدن عصاي خود، استناد كرد. امام رضا(ع)با پذيرش اين معجزاتِ حضرت موسي(ع) پرسيد: آيا هر كس در تأييد ادعاي نبوّت خويش معجزه بياورد، او را تصديق مي كنيد؟ عالم يهودي گفت: خير، فقط در صورتي مي پذيريم كه معجزاتي همانند معجزات حضرت موسي(ع) بياورد. امام فرمودند: پس چگونه به نبوّت پيامبران پيش از موسي(ع) ايمان داريد، در حالي كه هيچ كدام از آنها معجزات ياد شده براي حضرت موسي(ع) را نياوردند. دانشمند يهودي كه در پاسخ حضرت رضا(ع) درمانده بود، با تغيير حرف خود، گفت: اگر كسي معجزاتي بياورد كه فراتر از قدرت افراد عادي باشد، تصديق نبوّت او لازم است. در اين هنگام، حضرت رضا(ع) با اشاره به زنده شدن مردگان، شفاي كور مادر زاد و بيماران مبتلا به پيسي به دست حضرت عيسي(ع)و زنده شدن پرنده گلين با دم مسيحايي آن حضرت پرسيدند: پس چرا نبوّت او را تصديق نمي كنيد؟ وقتي عالم يهودي گفت: مي گويند كه وي چنين كارهايي مي كرده است، ولي ما كه آن را نديده ايم، امام پرسيدند: مگر معجزات حضرت موسي(ع) را به چشم خود ديده ايد؟ آيا جز اين است كه افراد مورد اطميناني آنها را ديده و نقل كرده اند و با اخبار متواتر به شما رسيده است؟ معجزات حضرت عيسي(ع)هم توسط افراد مورد وثوقي ديده شده و در قالب اخبار متواتر گزارش شده است، پس چرا نبوّت او را تصديق نمي كنيد؟ درباره حضرت محمّد(ص)نيز اين مسئله صادق است. بر اساس اخبار متواتر، آن حضرت نزد هيچ آموزگاري درس نخواندند و چيزي نياموختند، ولي به رغم امّي و درس ناخوانده و مكتب نرفته بودن، كتابي آوردند كه درباره سرگذشت پيامبران و اقوام گذشته و نيز درباره آينده سخن گفته است. پس چرا نبوّت او را نمي پذيريد؟ عالم يهودي، كه جوابي نداشت، محكوم شد و سكوت اختيار كرد.([17]) در اين گفت وگو، هرچند امام رضا(ع) به صورت صريح و آشكار به هيچ كتاب مقدّسي استناد نجستند، ولي اشاره نكردن ايشان به گزارش اين معجزات در كتاب مقدّس، به دليل آن است كه اين مسئله به عنوان يك واقعيت و حقيقت مسلّم تاريخي و ديني، براي هر يك از پيروان اديان ابراهيمي پذيرفته شده بود و يا دست كم از آن آگاهي داشتند و بايد بر اساس منطق و استدلال خود، آن را مي پذيرفتند; زيرا معجزات ياد شده براي حضرت موسي و عيسي(ع) به ترتيب در عهد قديم([18]) و جديد([19]) و به شكلي مبسوط گزارش شده است. قرآن نيز اصل آن معجزات را بدون اشاره به جزئيات پرداخته شده در عهدين، گزارش و تأييد مي كند.([20])

مناظره با دانشمند مسيحي

امام رضا(ع) در مناظره خود با دانشمند مسيحي، با استناد به فرازهايي از اناجيل چهارگانه موجود ، برخي از عقايد بنيادين مسيحيت را به چالش كشيده است. نفي الوهيت حضرت عيسي(ع) و اثبات بشر بودن وي و نيز اثبات تفاوت اناجيل چهارگانه رسمي با انجيل اصلي از اين قبيل است.

1. نفي الوهيت حضرت عيسي(ع) «تثليث» يكي از آموزه هاي بنيادين در الهيّات رايج مسيحي است كه بر اساس آن، پدر، پسر (مسيح) و روح القدس الوهيت دارند. امام رضا(ع) در مناظره با يكي از دانشمندان مسيحي با اشاره به انجام معجزاتي همانند معجزات حضرت عيسي(ع) به دست پيامبراني ديگر، عبوديت و بندگي آن حضرت براي خداوند و ارائه يك شخصيت كاملا انساني براي ايشان در سه انجيل متي، مرقس و لوقا و اعتقاد به خدايي و الوهيت او را به نقد و چالشي بنيادين كشيدند.

الف. معجزات حضرت عيسي(ع): همان گونه كه بسياري از پژوهشگران و انديشمندان مسيحي و ديگران گفته اند، يكي از زمينه هاي پيدايش اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(ع) معجزات ايشان است.بر اساس گزارش صريح اناجيل، آن حضرت مرده زنده مي كرد، كور مادرزاد، افراد فلج و انواع بيماران را شفا مي داد.([21]) امام رضا(ع)در گفتوگو با دانشمند مسيحي، از وي درباره دليل اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(ع)پرسيد و او با اشاره به معجزات آن حضرت، گفت: كسي كه چنين كارهايي انجام دهد، خداوند و درخور پرستش است. حضرت رضا(ع) با استناد به گزارش هاي تورات گفت: يَسَع (اَلْيَشَعْ)([22]) نيز مرده زنده مي كرد، روي آب راه مي رفت و بيماران را شفا مي داد.([23]) حزقيل([24]) و برخي ديگر از پيامبران بني اسرائيل هم شمار بسياري از مردگان را زنده كردند، اما پيروان آنان هرگز به الوهيت آنان معتقد نشدند و آنان را پرستش نكردند. همه اين موارد در تورات آمده است و شما نمي توانيد منكر آن باشيد. اگر انجام چنين كارهايي دليل بر الوهيت و خدا بودن باشد، بايد درباره آنان نيز چنين اعتقادي داشته باشيد، در حالي كه چنين نيست. حال با اينكه آنان پيش از حضرت عيسي(ع) دست به چنين معجزاتي زدند، چرا شما به الوهيت آنان معتقد نيستيد؟ عالم مسيحي، كه در برابر استدلال حضرت ناتوان مانده بود، بر اساس گزارش منابع اسلامي، به توحيد و وحدانيت خداوند اقرار كرد.([25])

ب. شخصيت بشري حضرت عيسي(ع) در اناجيل همنوا: معرفي حضرت عيسي(ع) به عنوان يك شخصيت انساني و نفي الوهيت او با استناد به اناجيل مَتّي، لُوقا و مَرقُس موضوع ديگري است كه مورد استناد امام قرار گرفته است. آن حضرت ابتدا نظر عالم مسيحي را درباره نويسندگان اناجيل چهارگانه و ميزان ارزش و اعتبار سخنان آنها نزد وي جويا شد. دانشمند مسيحي آنان را عالم به انجيل خواند و بر درستي و پذيرش سخنانشان تأكيد كرد. امام پس از آنكه حاضران را بر اين گفته هاي او گواه گرفت، به سخنان متي، مرقس و لوقا در انجيل خود آنان استناد كرد; سخناني كه در آن شخصيتي كاملا انساني و نه الوهي از حضرت عيسي(ع) به تصوير كشيده و بدان تصريح كرده اند.([26])

آن گاه نظر عالم مسيحي را در اين باره پرسيد. او در مقام دفاع از شخصيت الوهي و خدا بودن حضرت عيسي(ع)، متي، مرقس و لوقا را به دروغ گويي در اين باره متهم ساخت. هنگامي كه امام رضا(ع) سخنان پيشين او مبني بر عالم به انجيل بودن و درستي و بر حق بودن گفته هاي آنان را يادآوري كرد، عالم مسيحي در اوج درماندگي، از امام خواست او را از گفتوگو درباره آنها معاف دارد. حضرت با پذيرش درخواست وي، فرمودند: اگر سؤالي دارد، بپرسد. ولي او با اجتناب از هرگونه پرسشي، گفت: ديگري سؤال نمايد. آن گاه به خدا سوگند ياد نمود كه هرگز گمان نمي كردم در ميان دانشمندانِ مسلمان، كسي همانند شما باشد.([27]) همچنان كه دانشمندان و پژوهشگران كتاب مقدّس و مسيحيت نيز معتقدند،([28]) مجموعه عهد جديد بر اساس دو نگرش كاملا متفاوت به شخصيت حضرت عيسي(ع)، دو نظام الهيّاتي كاملا جدا از هم ارائه مي كند. رساله هاي پولس،([29]) انجيل و نامه هاي يوحَنّا، اساس الهيّات مبتني بر الوهيت و خدا بودن حضرت عيسي(ع)([30]) و اناجيل سه گانه متي، مرقس و لوقا و بخش هاي ديگر عهد جديد مبناي الهيّات مبتني بر انسان، بنده و پيامبر بودن اوست.([31]) نظام اعتقادي نخست را پولس بنيان نهاد و آن ديگري را حواريان مسيح به سركردگي پطرس نمايندگي مي كردند. اناجيل سه گانه ياد شده از جمله، به سبب اين اشتراك به اناجيل همنوا معروفند و فرازهاي مورد استناد امام رضا(ع) را به روشني مي توان در آنها يافت.([32])

ج. عبادت حضرت عيسي(ع): امام رضا(ع) در فراز ديگري از مناظره با عالم مسيحي، با استناد به يكي ديگر از عقايد مسلّم مسيحيت، كه در اناجيل نيز بازتاب يافته است، اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(ع) را از زاويه اي ديگر به چالشي بنيادين كشيدند. توضيح اينكه آن حضرت خطاب به عالم مسيحيگفتند: ما به عيسايي كه به حضرت محمّد(ص) و آل او ايمان دارد، اعتقاد داريم. آن حضرت هيچ ايراد و اشكالي نداشت، جز اينكه نماز كم مي خواند و روزه اندك مي گرفت. دانشمند مسيحي با توجه به شناختي كه در جريان مناظره از ميزان دانش و آگاهي امام پيدا كرده بود، با ابراز شگفتي بسيار گفت: من گمان نمي كردم در ميان مسلمانان كسي داناتر از شما وجود داشته باشد، اما با اين سخني كه گفتيد، از اعتبار علمي شما در نزد من كاسته شد. وقتي حضرت دليل آن را پرسيدند، وي گفت: شما چگونه اين سخن را مي گوييد، در حالي كه حضرت عيسي(ع)همه روزها روزه بود، حتي يك روز را هم بدون روزه سپري نكرد و همواره شب ها را به شب زنده داري و عبادت مي پرداخت. در اين هنگام، امام رضا(ع)پرسيدند: او براي چه كسي روزه مي گرفت و نماز مي خواند؟

معناي سخن امام اين است كه اگر او خداست و الوهيت دارد، چگونه براي خداي ديگري عبادت و بندگي مي كرد؟ نماز خواندن و روزه گرفتن دليل بندگي و عبد خدا بودن اوست و عبوديت هرگز با الوهيت جمع نمي شود. در اين استدلال نيز امام رضا(ع) با توجه به گزارش كتاب مقدّس، درباره روزه داري و نماز خواندن حضرت مسيح(ع) و آگاهي عالم مسيحي از آن، اقامه دليل كرده اند.([33]) براي مثال،درانجيل«متي»(4:1ـ2) آمده است: آن گاه عيسي به دست روح به بيابان برده شد تا ابليس او را تجربه كند و چون چهل شبانه روز روزه داشت، آخر گرسنه گرديد. يا در انجيل «مرقس» (1:35) آمده است: بامدادان قبل از صبح برخاسته، بيرون رفت و به ويرانه اي رسيده در آنجا به دعا مشغول شد.

 

2. تاريخ انجيل تاريخ انجيل و تدوين آن، نويسندگان و منابع نخستين آن از مباحث مورد اختلافي است كه از ديرباز توجه و اهتمام بسياري از دانشمندان و پژوهشگران مسيحي و مسلمان را به خود معطوف ساخته است. حضرت رضا(ع) در مناظره خويش به اين موضوع نيز پرداختند و درباره انجيل نخست و اصلي، سرنوشت آن و نويسندگان اناجيل موجود سؤال كردند. دانشمند مسيحي پاسخ داد: انجيل اصلي تنها يك روز گم و سپس نزد يوحنّا و متي يافت شد. امام فرمودند: چقدر دانش و آگاهي تو درباره انجيل و علماي آن اندك است. اگر همان گونه كه تو مي گويي و اناجيل موجود همان انجيل نخست و اصلي است، پس چرا آموزه هاي آنها با يكديگر اختلاف دارند؟ تعاليم انجيل اول، كه با يكديگر اختلاف نداشتند. انجيل اصلي از بين رفته است و اناجيل چهارگانه موجود را چهار نفر به نام هاي لوقا، مرقس، يوحنّا و متي گردآوري و تدوين كرده اند. و اين چهار نفر از دانشمندان نخست و نسل اول مسيحيت نبودند، بلكه شاگردِ شاگردِ آنان بودند.([34])

پژوهش هاي انجام شده درباره تاريخ كتاب مقدّس با ديدگاه امام رضا(ع) همخواني زيادي دارند; چراكه دو سه دهه نخست تاريخ مسيحيت و بودن كتابي به نام انجيل و منسوب به حضرت عيسي(ع)از نظر منابع تاريخي مستقل از متون مسيحي و اسلامي، در هاله اي از ابهام قرار دارد، به گونه اي كه برخي حتي در وجود خود حضرت عيسي(ع) نيز ترديد كرده اند.([35]) البته فقدان گزارش هاي تاريخي نمي تواند دليلي بر فقدان وجود خارجي و تاريخي انجيل باشد و چه بسا جزئيات مربوط به ظهور آن حضرت و وحي نازل شده بر وي به علل نامعلومي در تاريخ ثبت نشده و يا از بين رفته باشد; زيرا در برخي اناجيل چهارگانه، از انجيل مسيح سخن به ميان آمده است.([36])

پژوهش هاي انجام گرفته نشان مي دهند كه در 30 تا 40 سال نخست ميلادي، تعليم مسيحيت، تقريباً فقط به صورت شفاهي و گاه با نامه نگاري انجام مي گرفت. اما كاستي ها و كافي نبودن تعاليم رساله ها و روايت هاي شفاهي، زمينه انجيل نگاري را فراهم ساخت.([37])بنابراين، تاريخ نگارش عهد جديد و آنچه امروزه به نام «كتاب مقدّس» مسيحيان خوانده مي شود، بيشتر به پس از نيمه نخست قرن اول ميلادي و در حدود 20 تا 30 سال پس از صعود حضرت عيسي(ع) (30 ميلادي) بازمي گردد([38]) كه به وسيله رسولان وي و شاگردان آنها صورت پذيرفت. اين نوشته ها در چهار دسته «نامه هاي رسولان»، «اعمال رسولان»، «اناجيل چهارگانه» و «مكاشفات»، طبقه بندي شده است. اناجيل چهارگانه با توجه به نام مؤلفان آنها، به انجيل مَتّا، انجيل مَرقُس، انجيل لُوقا و انجيل يوحنّا شهرت يافته اند. به رغم پژوهش هاي وسيع انجام گرفته درباره تاريخ نگارش، هويّت نويسندگان و درستي و پيوستگي سند آنها، وحدت نظر قاطعي در اين باره وجود ندارد. البته در كنار چالش ها و ترديدهاي جدّي و بر اساس برخي قراين و شواهد، حدس و گمان هاي نيرومندي نيز مطرح است.([39])

پی نوشتها:

[1]ـ ر.ك. هود: 25ـ35; 50 ـ57; 61ـ63/ شعراء: 69ـ81; 160ـ188/ مريم: 41ـ47/ انعام: 75ـ79 / بقره: 258 / طه: 42ـ62.
[2]ـ ر.ك. فضل بن حسن طبرسى، الاحتجاج، 1386ق، ج 1، ص 27ـ44 و 47ـ64. نيز ر.ك. فرقان: 7ـ8/ زخرف: 31/ اسراء: 90ـ93.
[3]ـ محمّدبن محمّد مفيد، الارشاد، 1414، ج 1، ص 201.
[4]ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، 1363، ج 8، ص 349، ح 548.
[5]ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1403، ج 3، ص 152; ج 10، ص 64 / فضل بن حسن طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 212ـ248.
[6]ـ محمّدبن على بن بابويه قمى، عيون اخبارالرضا، 1404، ج 1، ص 131، ح 28.
[7]ـ ر.ك. دائرة المعارف كتاب مقدّس، 1380، ص 750 / مستر هاكس، قاموس كتاب مقدّس، 1377، ص 970ـ972، «يوشع».
[8]ـ ر.ك. محمّدجواد بلاغى، الرحلة المدرسية، ج 1، ص 90 / محمّدصادق فخرالاسلام، انيس الاعلام فى نصرة الاسلام، 1384، ج 5، ص 50ـ64 / محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، 1373 ق، ج 9، ص 251ـ259 / عبدالرحيم سليمانى، «قرآن كريم و بشارت هاى پيامبران»، هفت آسمان 16، ص 57ـ60.
[9]ـ تثنيه، 34:6ـ10.
[10]ـ متى: 5: 17ـ19.
[11]ـ يوحنّا، 1:19ـ21.
[12]ـ جماعة من اللاهوتيين، تفسير الكتاب المقدّس، 1990، ج 2، ص 453; ج 5، ص 235 / وليم باركلى، تفسير العهد الجديد (شرح بشارة يوحنّا)، بى تا، ج 2، ص 109.
[13]ـ وليم باركلى، پيشين، ص 109.
[14]ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 9، ص 251ـ259.
[15]ـ انجيل يوحنّا، 6: 14 و 7: 40ـ43 / اعمال رسولان، 3: 22 و 7: 37.
[16]ـ محمّد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 9، ص 251ـ259.
[17]ـ فضل بن حسن طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 203ـ204.
[18]ـ براى نمونه، ر.ك. خروج، 4: 1ـ9; 7:8ـ12 و 14ـ15; 14:1ـ31; 17: 1ـ7 / اعداد، 20: 7ـ11.
[19]ـ براى نمونه، ر.ك. انجيل متّى، 9:18ـ22; 9: 27ـ34 و ب 14 و 15 / مرقس، ب پنجم و ششم و هفتم / لوقا، ب هشتم و نهم /يوحنّا، ب ششم.
[20]ـ براى نمونه، ر.ك. شعراء: 32ـ45 و 63 / بقره: 60 / اعراف: 160 / آل عمران: 49 / مائده: 110.
[21]ـ براى نمونه، درباره اين گونه معجزات حضرت مسيح(عليه السلام) ر.ك. انجيل متّى، 4:ـ23ـ24; 8:2ـ3; 14: 17; 9:2ـ7،18ـ35; 20:30ـ34; 14:28ـ34 / انجيل مرقس، 1:33ـ35 و 40ـ42. قرآن كريم در روايتى درست از اين معجزات و براى نفى بنيادين باور نادرست مسيحيت در اين باره، انجام همه معجزات ياد شده را به «اذن» الهى مى خواند (ر.ك. آل عمران: 49 / مائده: 110); به اين معنا كه حضرت عيسى(عليه السلام)همه آن معجزات را با اذن و قدرت خداوند انجام مى داد. در اين صورت، آن معجزات دليل الوهيت او نخواهند بود.
[22]ـ «يَسَع»، همان (اَلْيَشع) ياد شده در كتاب مقدّس است. وى شاگرد و جانشين ايلياى نبى، ساكن شهر «اريحا» و در مهربانى و ملاطفت با مردم همانند حضرت عيسى(عليه السلام) بود. مانند وى مرده زنده مى كرد، بيماران را شفا مى داد و از غيب و نهان خبر مى داد. ر.ك. مستر هاكس، قاموس كتاب مقدّس، ص 98ـ99.
[23]ـ براى اطلاع بيشتر از معجزات ياد شده اليشع در كتاب مقدّس، ر. ك. دوم پادشاهان، 2:1ـ25; 45:32ـ38; 13:20ـ21.
[24]ـ «حِزقيل» يا «حزقيال» از پيامبران بنى اسرائيل و معاصر ارمياى نبى بود. ر.ك. حزقيال، 37:1ـ14 / مستر هاكس، قاموس كتاب مقدّس، ص 320ـ323. بر اساس گزارش كتاب مقدّس، افزون بر پيامبرانى همچون عيسى، حزقيل و اليسع، حتى حواريان حضرت عيسى(عليه السلام) نيز بيماران را شفا مى دادند و پطرس حوارى مرده زنده مى كرد. در اين زمينه، ر.ك. انجيل متّى، 10:1 / اعمال رسولان، 9:33ـ41.
[25]ـ فضل بن حسن طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 205ـ206.
[26]ـ همان، ج 2، ص 207ـ209.
[27]ـ همان، ج 2، ص 110ـ112.
[28]ـ براى نمونه، ر.ك. جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، 1373، ص 614 / محمّد ايلخانى، تاريخ فلسفه در قرون وسطى و رنسانس، 1386، ص 20ـ21 / عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، 1381، ص 88ـ98 / حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 174ـ175.
[29]ـ پولس از مبلّغان نخست، نامدار و تأثيرگذار مسيحيت بود كه حدود سال دهم ميلادى متولد شد. در آغاز، يكى از علماى متعصّب يهودى و دشمن سرسخت مسيحيان بود. ر.ك. مستر هاكس، قاموس كتاب مقدّس، ص 687ـ689، «پطرس» / ويل دورانت، تاريخ تمدن، 1378، ج 3، ص 679ـ681 و 696 / جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 614.
[30]ـ براى نمونه، ر.ك. انجيل يوحنّا، 1:1ـ3و14; 10:30 / رساله پولس به فيليبا، 2:5ـ7 / رساله پولس به روميان، 5: 10ـ15 / 8: 14ـ17 / رساله پولس به غلاطيان، 4:4ـ7.
[31]ـ براى نمونه، ر.ك. انجيل متّى، 5: 17ـ19; 10:17ـ18; 12:18 / انجيل لوقان، 3: 23ـ28 / اعمال رسولان، 3: 13.
[32]ـ براى نمونه، متّى در انجيل خود، همه اجداد پدرى حضرت عيسى(عليه السلام)را تا ابراهيم نام مى برد: داود و ابراهيم پيغمبر، هر دو جدّ حضرت عيسى(عليه السلام)مسيح بودند. ابراهيم پدر اسحاق ، اسحاق پدر يعقوب … ايل آذر پدر متان و متان پدر يعقوب بود. يعقوب پدر يوسف و يوسف شوهر مريم و مريم مادر عيسى مسيح بود. (متى، 1:1ـ16 و نيز ر.ك. انجيل لوقا، 3:23ـ28 / مرقس، 8:27ـ30.)
[33]ـ متى، 17:46 / مرقس: 34:15.
[34]ـ فضل بن حسن طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 207ـ208.
[35]ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 651 / جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 1368، ص 170ـ174.
[36]ـ كتاب مقدّس (عهد عتيق و عهد جديد)، 1990 / انجيل متّى، 26:13 / انجيل مرقس، 14:9ـ10.
[37]ـ و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ص 66ـ69.
[38]ـ عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 67 / موريس بوكاى، القرآن و التوراة و الانجيل و العلم، 1996، ص 107.
[39]ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 655 / جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 57ـ70 / موريس بوكاى، القرآن و التوارة و الانجيل و العلم، ص 99ـ101.